تحول و مقابله. در بیست سال گذشته، مفهومسازیهای مقابله در افراد تقریباً بهطور انحصاری بر اساس تعاریف برگرفته از بزرگسالان بود که عموماً مقابله را به شکل زیر در نظر میگیرند: «تغییر دائم تلاشهای شناختی و رفتاری برای مدیریت محرکهای بیرونی یا درونی خاص که تنیدگیزا یا فراتر از توان فرد تلقی میشوند.» چنین مفهومسازیهایی به طور خاص همجهت با فرایند تحولی نیستند؛ چرا که ارتباط نظری مشخصی با دیگر زیرسیستمهای تحولی مانند شناخت یا زبان ارائه نمیدهند. بدون چنین ارتباطاتی، پژوهشها نمیتوانند مشخص کنند که چگونه فرایند تحولی مؤلفههای زیربنایی مقابله را در ترکیب با قابلیتهای جدید (استعداد) در سنین متوالی شکل میدهد.
بهرغم اینکه توافق گستردهای وجود دارد در مورد اینکه تحول تمامی جنبههایی را که افراد برای مقابله با استرسها به کار میگیرند، تحتتأثیر قرار میدهد، اما بررسی و مطالعه برنامه تحولی افراد برای مطالعه دقیقتر مفهوم مقابله کار دشواری است این حیطه با چالشهای بسیاری روبهروست و در حال حاضر چارچوب تحولی فراگیری برای مطالعه آن وجود ندارد. مانعی جدی که پژوهش در هر سنی را با مشکل مواجه میکند، فراوانی روشهای مقابله است؛ صدها پاسخ از طریق سنجشهای کنونی اندازهگیری شدهاند، در نتیجه کار بر روی مقابله با دیگر پژوهشهایی که واکنشهای افراد را نسبت به محرکهای استرسزا میآزمایند، به خوبی همبسته و منسجم نشده است.
جالبترین مسئله در مورد پژوهشهای تحولی در مورد مقابله، یافتههایی است که نشان میدهد واکنشپذیری استرس و استعداد تنظیمی در بدو تولد تثبیت نشدهاند. هر دو، تغییرات پلکانی تحولی منظم را نشان میدهند و توسط روابط اجتماعی و تجارب کنار آمدن با استرس شکل میگیرند. برای مثال، بلوغ سیستم اعصاب مرکزی در طول نوزادی، اجازه بهبود بهنجار در ظرفیت نگهداری سازمان رفتاری و فیزیولوژیک هنگام مواجهه با وقایع تنشزا را میدهد. تنظیم واکنشهای رفتاری، توجهی و هیجانی جدول زمانی تحولی مشترکی دارند که به طور کلی نشان میدهد که واکنشپذیری بالا، با رشد ظرفیتهای تنظیمی تداخل میکند یا آن را کند میکند. به علاوه، حتی فرایندهای واکنشپذیری و تنظیمی مبتنی بر فیزیولوژی میتوانند با کیفیت مراقبت و دلبستگی تعدیل یا بدتر شوند. و کارکرد آنها که از طریق انتظارات شناختی و تحولی است نیز تعدیل یا بدتر شوند.
خلقوخو و مقابله. بهرغم آنکه نظریهپردازان مقابله دیربازی است که به ارتباطات بالقوه میان این دو اشاره داشتهاند. پژوهش روی ارتباط میان ابعاد خلقوخو و راههای خاص مقابله اندک است، دریبری و دیگران (2003) نشان دادند سیستمهای خلقوخویی را میتوان به عنوان مکانیسمهای مقابلهای در نظر گرفت که برخی از آنها سیستمهای انگیزشی را تشکیل میدهند که در جهت شناسایی و پاسخ به محرک که برای بقای گونه ما ضروری است تکامل یافتهاند.
در عمومیترین سطح، خلقوخو به تفاوتهای فیزیولوژیک ذاتی در الگوهای پاسخدهی به تحریک محیطی (مانند چیزی تازه، مهار یا افراد دیگر) اشاره دارد. مجموعهای از ابعاد که به طور خاص مرتبط با مقابله هستند، بر واکنشپذیری متمرکز هستند که تفاوتهای فردی در قابلیت برانگیختگی یا میزان محرک لازم برای تولید واکنشهای مثبت و منفی را توصیف میکند. بهرغم آنکه تمامی افراد با ظرفیتها و انگیزشهای عمومی گونه خود برای پاسخ به تهدیدهای بدنی و روانشناختی متولد میشوند، به نظر میرسد سیستم بدنی برخی افراد با آستانه تحمل پایینتر و دامنه کوچکتری از واکنشها کوک شده است. برای مثال، افرادی که زیاد مهار شدهاند نسبت به مسائل تازه با ترس و کنارهگیری واکنش نشان میدهند و برخی دیگر مستعد واکنش از طریق خشم و ناکامی به عوامل استرسزای خفیف (مانند مهار یا تأخیر) هستند. به طور کلی، افراد با واکنشپذیری منفی بالا در معرض آسیب در برابر اثرات نابسامانکننده استرس قرار دارند.
مجموعه گسترده دوم ابعاد خلقوخویی مرتبط با مقابله، به فرآیندهای تنظیمی اشاره دارند و به توصیف مورد زیر میپردازد: تفاوتهای سرشتی در فروکش کردن، که فرد با آن میتواند واکنشپذیری خود را از طریق تجهیز یا مهار پاسخهای عاطفی، رفتاری و توجهی تعدیل کند. افراد با استعداد تنظیمی بیشتر توانایی بهتری برای هدایت توجه و رفتار خود دارند. برای مثال قطع توجه از محرک تنشزا به طریقی که برانگیختگی را به سطوح قابل مدیریت بازگرداند. به طور کلی، تنظیم باید ضربهگیری در برابر واکنشپذیری ارائه دهد تا به افراد اجازه دهد در واکنشهای خود به استرس سازگارتر و منعطفتر عمل کنند.
ابعاد دیگر، به خصوص آنها که خلقوخوی آسان را توصیف میکنند، نیز در مقابله ذکر شدهاند. افرادی که فعالتر، اجتماعیتر و به لحاظ هیجانی مثبتتر هستند، نسبت به اثرات استرس مقاومتر هستند و این تا حدی مربوط به مزایایی است که چنین استعدادهای ذاتی به مقابله میبخشند. به علاوه، افراد با انگیزه تسلط بیشتر (یعنی فعالتر، حواسجمع نسبت به پیشامدها و پایدار در برابر چالشها) به احتمال بیشتر حل مسئله و جستوجوی اطلاعات سازندهتری نشان میدهند.
به علاوه، ابعاد خلقوخویی نظیر مردمآمیزی یا تکانشگری نیز میتوانند مقابله را از طریق شکلدهی به واکنشهای دیگران تحتتأثیر قرار دهند و در نتیجه برخی افراد را مستعد آسیب در برابر عوامل استرسزای اجتماعی نظیر انتقاد یا طرد کنند.
تنظیم هیجان و مقابله. رابطه نزدیک مقابله و تنظیم بیش از همه در تنظیم هیجانی مشهود است. کاپ (1989) در زمینه تحول تنظیم هیجانی، این مسئله را به بحث میگذارد که تنظیم هیجانی اصطلاحی است که برای توصیف فرایندها و ویژگیهای درگیر در مقابله، همراه با سطوح شدتیافتهای از هیجانهای مثبت و منفی به کار میرود. چنان که راسمن (1992) اشاره کرده است مدلها برای استرس، مقابله و فرایند تنظیم هیجانی شامل موارد زیر است: ارزیابی اهمیت موقعیتهای محیطی، تجربه هیجانی همراه، انتخاب برخی اعمال برای تنظیم هیجان مثبت یا منفی شدتیافته و شاید تغییر محیط و دریافت بازخوردی در مورد موفقیت تلاش برای تنظیم هیجانی. آیزنبرگ و دیگران (1997) ارتباط نزدیک میان مقابله و تنظیم هیجانی را چنین مطرح میکنند که مقابله نهتنها به وسیله حضور یا انتظار برانگیختگی هیجانی (که عموماً ناشی از استرس یا خطر است) به کار میافتد بلکه شکل بسیاری از سبکهای مقابله بسیار شبیه به انواع تنظیمی است که در ادبیات تنظیم هیجانی مورد بحث قرار میگیرد. در واقع، تمامی استراتژیهای تنظیم هیجانی را میتوان روشی از مقابله به حساب آورد و زمانی که به مطالعه کودکان (که ظرفیتهایشان برای تغییر محیط محدود است) یا مقابله هیجانمحور در هر سنی میپردازیم، تنظیم هیجانی و مقابله کمابیش یکی میشوند.
البته محوریت هیجانها در مورد مقابله به وسیله نظریههای کارکردگرا برجسته میشوند. در این نظریهها، هیجان به عنوان نوعی رادار و سیستم پاسخ سریع یا فرایندهایی زیستی که امکان ارزیابی سریع از موقعیتها و آمادگی سریع مشابهی برای عمل و پاسخدهی در جهت حفظ شرایط مساعد و کنار آمدن با شرایط نامساعد را فراهم میآورد در نظر گرفته میشود. هیجان عاملی جداییناپذیر از تمامی مراحل فرایند مقابله است، از گوش به زنگی، ردیابی، ارزیابی خطر تا آمادگی عمل و هماهنگسازی پاسخها در حین مواجهه با موقعیتهای استرسزا. بااینحال مقابله سازگارانه منحصراً وابسته به هیجانهای مثبت یا تعدیل مداوم پاسخهای هیجانی نیست. در واقع، هیجانهایی مانند خشم کارکردهای سازگارانه مهمی دارند، مانند آماده کردن شخص برای از میان برداشتن یک مانع و همچنین رساندن این منظور خود به دیگران. مقابله سازگارانه از مزیت دسترسی منعطف به دامنهای از هیجانهای مثبت و همچنین همکاری مستمر هیجانها با دیگر مؤلفههای سیستم پاسخدهی برخوردار است.
اجتماعی شدن مقابله. پژوهشها در مورد بزرگسالی اغلب مورد این اتهام قرار دارد که مقابله را امری فردی در نظر میگیرد، اما پژوهشها در مورد کودکی از آغاز متوجه این مسئله بود که مقابله توسط روابط و بافتار اجتماعی شکل می گیرد. همخوان با این دیدگاه، پژوهش در مورد دلبستگی، حمایت اجتماعی، فرزندپروری، فرایندهای خانواده، روابط همسالان، آموزش و تعاملات فرزند-والد، ارتباطاتی را از یک طرف میان دسترسیپذیری حمایت و کیفیت روابط و از طرف دیگر میان واکنشپذیری روانی و فیزیولوژیکی استرس، تنظیم و مقابله نشان دادهاند. به نظر میرسد شرکای اجتماعی، به خصوص مراقبان حساس و پاسخده، بخشی اساسی از سیستم واکنشپذیری استرس نوزادان باشند که نهتنها بر نحوه پاسخدهی آنها اثر میگذارد بلکه بر این مسئله مؤثر است که آیا اصلاً موقعیتی را به لحاظ فیزیولوژیکی استرسزا دریابند یا خیر.
اغراق در مورد اهمیت شرکای اجتماعی به خصوص والدین در مورد مقابله کودکان دشوار است. والدین نقش مهمی در تعیین عوامل استرسزای حاد و مزمنی که کودکان در معرضشان قرار میگیرند بازی میکنند. مشکلات والدین میتوانند به عوامل استرسزایی برای کودکان تبدیل شوند؛ والدین بر رشد منابع مقابلهای کودکان مانند خودکارآمدی یا مهارتهای اجتماعی آنان تأثیر میگذارند؛ والدین در مقابله کودکان به واسطه هیجانها و اعمالشان شرکت میکنند؛ و به آنها کمک میکنند تا از تجارب بد خود بیاموزند که شامل برنامهریزی مقابلهای پیشگستر برای جلوگیری از اتفاق مجدد تجربه بد است. فرای نتیجهگیری کلی در مورد اینکه روابط خوب با مقابله خوب همراه است، یافتههایی خاص نشان میدهند که والدین میتوانند بیش از حد حمایتی باشند. برای مثال اگر آنها از کودکان خود که واکنشپذیری بالایی دارند به طور کامل در برابر استرس محافظت کنند، مانع از رشد استراتژیهای مقابلهای مؤثر در کودک میشوند.
بهرغم آنکه گذرگاههای متعددی پیشنهاد شدهاند، پژوهشها به تازگی شروع به جستوجو در مکانیسمهای دقیقی کردهاند که از طریق آن نیروهای اجتماعی مقابلهای کودکان را شکل میدهند. از موارد بااهمیت، مطالعاتی هستند که روشهایی را که به وسیله آنها والدین مقابله را اجتماعی میکنند میسنجند، روشهایی که یا آشکار هستند نظیر سرمشقدهی، آموزش و مربیگری یا پنهان نظیر دلداری دادن، تسکین بخشیدن یا کمک کردن. نظریهها و روشهای وام گرفته از کارهای انجامشده در مورد اجتماعی شدن واکنشپذیری و ابراز هیجانی کودکان و همچنین خودتنظیمی رفتاری و هیجانی آنان راههای تحقیق بر مقابله را غنی میسازند. انواع فرزندپروی که رشد مقابله را ارتقا میبخشند وابسته به ویژگیهای خلقوخویی کودکان هستند و احتمالأ همچنان که کودکان رشد میکنند، تغییر مییابند.
مقابله به عنوان مفهومی هماهنگکننده. مقابله در واقع مفهومی کلانتر از تنظیم هیجانی است. از یک طرف مقابله تنها به زیرمجموعهای از فرآیندهای خودتنظیمی و فرایندهایی که تنها در موقعیتهای استرسزا اتفاق می افتند اشاره دارد. از طرف دیگر مقابله شامل چیزی بیشتر از تنظیم هیجانی است. افراد هنگام مواجهه با استرس نهتنها تلاش میکنند با تجربه هیجانی، ابراز آن و واکنشهای فیزیولوژیکی کنار بیایند، بلکه عکسالعمل رفتاری، توجه، شناخت و واکنشهای محیط فیزیکی و اجتماعی را هماهنگ میکنند. پژوهشگران ارتباطاتی میان مقابله و موارد زیر برقرار کردهاند: خودتنظیمی رفتاری، استقرار توجه، کنترل من و تابآوری و خودتنظیمی به طور کلیتر. در مجموع، این اشکال تنظیم را میتوان زیرسیستمهای تنظیمی به حساب آورد که با یکدیگر کار میکنند تا اعمالی را شکل دهند که به وسیله مقابله توصیف میشوند. به نظر میرسد، تمرکز پژوهشها در مورد مقابله بر این است که چگونه تمامی این مشخصههای عمل به طور همکاریکننده یا همستیزانه با یکدیگر کار میکنند. برای مثال چگونه تلاش برای تنظیم رفتار میتواند اثری منفی بر واکنشهای هیجانی تحت استرس داشته باشد.
مدلهای دو فرآیندی مقابله. پژوهشها نشان میدهند اکثر مدلهای تنظیم، دو فرایند را مفهومسازی میکنند: یکی توصیف مسئلهای که تنظیم معطوف به آن است، مانند هیجان یا تکانه، و دیگری توصیف مجموعهای از فرایندهایی که آن را تنظیم میکنند. در کار بر روی هیجان، به این مسائل به عنوان هیجان و تنظیم هیجانی اشاره میشود؛ در کار بر روی خلقوخو به عنوان واکنشپذیری و سازگاری؛ در کار بر روی نیروی اراده به عنوان سیستمهای هیجانی داغ و شناختی سرد؛ و در کار بر روی انگیزش به عنوان انگیزش درونی و بیرونی. در این میان فرایندهای خودتنظیمی نقشی سازگارانه دارند، آنها اجازه میدهند که اعمال، آگاهانهتر و منعطفتر باشند و کمتر توسط شرایط محیطی تعیین شوند. کامپس و دیگران (1999) میان پاسخهای استرس غیرارادی و مقابله تمایز قائل میشوند، مورد اول واکنشهای بلافاصله و خودکار به موقعیتهای استرسزا را توصیف میکند و مورد دوم به تلاشهای تنظیمی که از روی اراده و آگاهانه و به طور خاص در پاسخ به استرس داده میشود اشاره دارد.
همانند دیگر حیطههای تنظیم، بحثی درباره چگونگی همکاری واکنشهای استرس و تنظیم وجود دارد. برخی پژوهشگران اظهار میدارند که این دو، فرایندهایی موازی هستند. بدین صورت که یک واکنش میتواند به عنوان یک واکنش تحتتأثیر استرس یا یک پاسخ مقابلهای توصیف شود. برخی این دو فرایند را زنجیرهای در نظر میگیرند و تنظیم را مؤخر بر واکنشپذیری و تعدیلکننده آن میدانند. برخی دیگر نیز این دو را همزمان در نظر میگیرند. اما عموم پژوهشگران معتقدند این دو یکدیگر را به طور متقابل در طول زمان تحتتأثیر قرار میدهند. برای مثال یک واکنش شدید به استرس، پاسخهای مقابلهای زیادی را فرامیخواند یا برعکس، مقابله کنشگرا به فرد این امکان را میدهد که از موقعیتهای مضمحلکننده اجتناب کند. برخی پژوهشگران بیان میکنند هرگونه پاسخ، منعکسکننده تعادل میان این دو زیرسیستم است. در مورد مقابله، این مسئله بیانگر این معناست که پاسخهای غیرارادی تنظیمنشده میتواند منعکسکننده واکنش به استرسی شدید یا سیستم تنظیمیِ ضعیف (ناپخته یا ناتوان) باشد؛ درحالیکه تلاشهای مقابلهای ارادی، منعکسکننده پاسخ استرسی ضعیف یا سیستم تنظیم عملی رشدیافته است. اثر استرس بر این زیرسیستمهای تنظیمی به طور فراگیر مورد توجه تجربی قرار گرفته است. بهرغم آنکه پاسخی قطعی به دست نیامده اما فرضیه رایجی وجود دارد که بر اساس آن سطوح متوسط استرس میتواند منطقهای از سیستم تنظیمی را ارتقا دهد و در خلال آن زیرسیستمها به احتمال بیشتری با یکدیگر همکاری کرده و انسجام بهتری خواهند یافت و در نتیجه ظرفیتهای تنظیمی به کار بسته شده، مستحکمتر خواهند شد و در مقابل، سطوح بالای استرس میتواند فرایندهای تنظیمی را مختل، نابسامان یا مضمحل کند.
به طور کلی میتوان گفت بر اساس سازههای مربوط به تنظیم، تعاریف متعدد مقابله نقشی آشکار در فرایندهای عاطفی، رفتاری، انگیزشی، توجهی، شناختی و اجتماعی دارند: مقابله بر این مسئله متمرکز است که چگونه این زیرسیستمهای چندگانه، هنگام کنار آمدن با استرس در کنار یکدیگر کار میکنند. مهمتر آنکه این پیشرفتها راهی به سوی مفهومسازیهای تحولی میگشاید. برای مثال، مدلهای دوفرآیندی این موضوع را نشان میدهند که مؤلفههای اصلی مقابله یعنی واکنشهای استرس و تنظیم عمل، احتمالأ بنیانهای خلقوخویی زیربنایی و برنامه زمانی تحولی متفاوتی دارند.
برگرفته از:
Compas, B. E. (1987). “Coping with stress during childhood and adolescence”. Psychological Bulliten, 101, 393 – 403.
Eisenberg, N., Fabes, R. A., & Guthrie, I. K. (1997). Coping with stress: the roles of regulation and development. In Handbook of Children’s Coping: Linking Theory and Intervention, ed. SA Wolchik, IN Sandler, pp. 41–70. New York: Plenum
Frydenberg, E., & Lewis, R. (1993). The Coping Strategies Used by Capable Adolescent, Australian Journal of Guidance and Counseling, 3, (7), 1-9.
Gonzales, N. A., Tein, J. Y., Sandler, I. N., & Fridman, R. J. (2001). On The Limits of Coping: Interaction between Stress and Coping for Inner City Adolescents, Journal of Adolescent Research, 16(8), 372-395.
Skinner, E. A., Edge, K., Altman, J., & Sherwood, H. (2003). Searching for the structure of coping: A review and critique of category systems for classifying ways of coping. Psychological Bulletin, 129(2), 216-269.
Smith, R. E., Leffingwell, T. R., & Ptacek, J. T. (2005). Can people remember how they coped? Factors associated with discordance between same-day and retrospective reports. J. Personal. Soc. Psychol.76:1050–61.