پرش به محتوا

مقابله چیست؟

    زندگی همواره سرشار از چالش‌ها و مشکلات بوده و هست، از ضربه‌های ناگهانی (مانند مرگ والدین) و استرس‌های مزمن (مانند فقر) گرفته، تا مشکلات وابسته به هنجارهای اجتماعی (مانند طرد همسالان) و مجادلات روزانه (مانند تعارض‌های میان افراد). نظریه‌ها و پژوهش‌های که تأثیر محرک‌های تنش‌زای مشابه این موارد را ترسیم می‌کنند، از منابع و سطوح متعددی ریشه می‌گیرند. در سطح کلان، پژوهشگران به احساس خطر و تاب‌آوری، تأثیرات مشکلات دوران کودکی بر رشد و تحول و آسیب‌شناسی روانی و در سطح خرد، به واکنش‌های افراد به محرک‌های تنش‌زا می‌پردازند و تأثیرات ‌آنها را بر عملکرد عصبی، هورمونی، توجه و تمرکز و واکنش‌های عاطفی، رفتاری و شناختی مورد بررسی قرار ‌می‌دهند.

    به نظر می‌رسد، پژوهش‌ها درباره مقابله به لحاظ تمرکز بر آنچه افراد در مقابله با مشکلات خاص در زندگی واقعی انجام ‌می‌دهند (نیمرخ پاسخ‌های عاطفی، شناختی و رفتاری) و اینکه چگونه این دوره‌ها در طول زمان تحول می‌‌یابند و بر هم افزوده می‌شوند، متمایز است. لوئیس مورفی اولین پژوهشگری که رشد و تحول مقابله را به طور سیستماتیک مطالعه کرد، مقابله را چنین توصیف کرد: روش فرد برای پیشبرد خواست و هدف، به وسیله هر امکانی که در مرحله تحول خود دارد و ساخت طرحواره‌های درونی وی هنگام مواجهه با مشکلات درونی و بیرونی. به نظر ‌می‌رسد شناخت شیوه‌های مقابله برای فهم کامل تأثیرات استرس بر افراد ضروری است. زیرا نه‌تنها نقش فعال فرد را در فرایند تبادلی حل‌و‌فصل تقاضاهایی که مشکلات وارد زندگی او می‌کنند توصیف می‌کند، بلکه این پتانسیل را دارد که نشان دهد چگونه چنین مواجهه‌هایی رشد و تحول را شکل ‌می‌دهند. مقابله دارای یک مفهوم معین نیست بلکه اصطلاحی است که مفاهیم متفاوتی را دربر می‌گیرد و می‌توان آن را با اصطلاح‌های متعددی مانند راهبردها، تدبیرها، پاسخ‌ها، شناخت‌ها یا رفتارها مشخص کرد. 

    کمتر از نیمی از مقاله‌های مرورشده شامل جمله مشخصی برای تعریف مقابله بودند. یی، اسمیت و ویتالینو (2005) مقابله را چنین تعریف کردند: «مقابله شامل سنجه‌های شناختی و رفتاری است که برای تسلط بر، تحمل یا کاهش تقاضاها و تعارض‌های بیرونی و درونی طراحی شده‌ است.» سایر پژوهشگران نیز مقابله را به‌طور ساده به عنوان استراتژی‌هایی که برای کنار آمدن با استرس یا عوامل استرس‌زا استفاده می‌شوند، تعریف کردند. 

    راه‌های مقابله توسط اسکینر ودیگران (2003) به عنوان «طبقه‌بندی پایه‌ای مورد استفاده برای روشن‌سازی نحوه مقابله افراد» مانند حل مسئله یا جست‌وجوی کمک تعریف شده است. این مکانیسم‌ها در مورد افراد متفاوت است و نه‌تنها بر پاسخ مقابله به عنوان عامل استرس‌زای حاد مؤثر است، بلکه سلامت و بهزیستی طولی فرد را نیز تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

    بسیاری از دوگانه معروف لازاروس به نام استراتژی‌های مقابله‌ای مسئله‌محور و هیجان‌محور برای راه‌های مقابله‌ای استفاده کردند. برای مثال واگن و روش (2003) این توصیف از مقابله را در مرور ادبیات موجود ارائه ‌می‌دهند: «برخی استراتژی‌های مقابله‌ای (نظیر مسئله‌محور) با نتایج مثبت مانند سطوح بالاتر حرمت‌خود و تاب‌آوری در ارتباط است، درحالی‌که دیگر استراتژی‌های مقابله‌ای (نظیر انکار) با نتایج منفی نظیر سوء‌مصرف الکل، افسردگی و بزهکاری در ارتباط است.

    لازاروس (1966) در تعریف مقابله می‌گوید : استرس شامل سه مرحله است: مرحله اول ارزیابی اولیه است که مشاهده یک خطر است. مرحله دوم، ارزیابی ثانویه است که جست‌وجوی یک پاسخ در ذهن است و مرحله سوم، به‌کارگیری آن پاسخ یا به عبارتی مقابله مد نظر است. بنابراین لازاروس مقابله را به منزله تلاش‌های شناختی و رفتاری فعال فرد می‌داند که برای اداره کردن خواسته‌های (درونی و بیرونی) طاقت‌فرسای فرد یا خواسته‌هایی که فراتر از منابع فرد ارزیابی می‌شوند، به کار برده می‌شوند. به عبارت دیگر، پاسخ‌های مقابله‌ای کوشش‌هایی هستند که فرد برای بازگرداندن تعادل یا حذف اغتشاش به کار می‌بندد و پیامد آن، حل مسئله، تطبیق با مشکل یا فقدان دستیابی به یک راه‌حل است. از دیدگاه لازاروس که عمده‌ترین نظریه مقابله‌ای را عنوان کرده است، مقابله به جای اینکه صرفاً مترادف با حل مسئله در نظر گرفته شود، بر فرد، محیط و شیوه‌های تعامل آنها در موقعیت‌های تهدیدآمیز استوار است. همچنین وی بر نقش محوری شناخت بر پیامدهای هیجانی اشاره می‌کند و ادراک موقعیت را تابع شیوه ارزیابی فرد می‌داند.

    فرایدنبرگ و لویس بر این باورند که هر دو سبک مقابله‌ای مسئله‌محور و هیجان‌محور، سبک‌های سازش‌یافته هستند و به فرایند سازش پذیری فرد با موقعیت تنیدگی‌زا کمک می‌کنند. افزون بر آن، سبک سومی نیز مطح می‌شود که راهبردهای مقابله‌ای سازش‌نایافته را مشخص می‌کند. این سبک مقابله‌ای به معنای شکست فرد در مقابله با تنیدگی‌هاست، فعالیت‌های روزمره را دچار اختلال می‌کند و کاربرد آن موجب وخیم تر شدن شرایط می‌شود. به‌رغم برخی ناهمگنی‌ها، در طول ده سال گذشته پژوهشگران به‌سمت مفهوم‌سازی‌هایی حرکت کرده‌اند که مقابله را به عنوان «تنظیم و مدیریت تحت فشار» در نظر می‌گیرند. کامپس (2001) مقابله را چنین تعریف می‌کند: «تلاش‌های آگاهانه و ارادی برای تنظیم هیجان، شناخت، رفتار، فیزیولوژی و محیط در پاسخ به وقایع یا شرایط استرس‌زا.» در مجموع، این تعاریف ارتباط میان مقابله و کار روی تنظیم فرایندهای روان‌شناختی و فیزیولوژیکی پایه، شامل هیجان، رفتار، توجه، شناخت و همچنین تأثیر تلاش‌های خودتنظیمی را بر دیگر شرکای اجتماعی و محیطی شکل ‌می‌دهند.

    عوامل پیچیده ای مانند عوامل شخصیتی، بازخوردی، شناختی و انتظارهای فرد نیز برفرایند مقابله مؤثرند. افزون بر ارتباط بین رگه‌های اصلی شخصیت مانند نوروزگرایی و برون‌گردی با سبک‌های مختلف مقابله، نتایج پژوهش‌های مروری نیز نشان داده‌اند که دست‌کم 20 درصد از واریانس مقابله براساس رگه‌های شخصیت تبیین می‌شود. ازآنجاکه بخشی از شخصیت نیز حاصل عوامل ژنتیکی است، می‌توان فرض کرد که چنین عواملی به طور غیر‌مستقیم بر مقابله مؤثرند. اما همبستگی بین آن دو، لزوماً یک راهه نیست و تحول شخصیت نیز در خلال زندگی تحت‌تأثیر شیوه‌های مقابله قرار می‌گیرد.

    تیلور (1939) یک تمایز مفهومی نیز بین مقابله درونی‌سازی‌کننده و برون‌سازی‌کننده را پیشنهاد کرده است، مقابله نخست، با هدف درون‌سازی یا تغییر محیط در چهارچوب روان‌بنه‌های فرد انجام می‌شود و در مقابله دوم، تغییر روان‌بنه‌ها به تبع تغییر در محیط رخ می‌دهد. 

     

    برگرفته از :

    دادستان، پ.، حاجی‌زادگان، .م و عسگری، ع. (1387). گسترش یک مقیاس راهبردهای مقابله‌ای در دانشجویان: دو فرم موازی. فصلنامه روان‌شناسان ایرانی، (15)4 ، 233-217.

    Lee-Bagley,D., Jozeph, D, Silva., & Fera, E.(2006). Coping with interpersonal stress: role of big fve traints. Mccrae ,R.R., & Costa,P.T.(1992). The structure of interpersonal traits: wiggins’s circumplex and the fve factor modle. Journal of personality and social psychology, 56,586-595.Journal of personality, 7 ,1141-1146.

    Lazarus RS. (1999). Stress and Emotion: A New Synthesis. New York: Springer.

    Compas, B. E., Conner-Smith, J. K., Saltzman, H., Thomsen, A. H., & Wadsworth, M. E. (2001). Coping with stress during childhood and adolescence: Problems, progress, and potential in theory and research. Psychological Bulletin, 127, 87-127.