پرش به محتوا

سرسختی

مقابله چیست؟

    زندگی همواره سرشار از چالش‌ها و مشکلات بوده و هست، از ضربه‌های ناگهانی (مانند مرگ والدین) و استرس‌های مزمن (مانند فقر) گرفته، تا مشکلات وابسته به هنجارهای اجتماعی (مانند طرد همسالان) و مجادلات روزانه (مانند تعارض‌های میان افراد). نظریه‌ها و پژوهش‌های که تأثیر محرک‌های تنش‌زای مشابه این موارد را ترسیم می‌کنند، از منابع و سطوح متعددی ریشه می‌گیرند. در سطح کلان، پژوهشگران به احساس خطر و تاب‌آوری، تأثیرات مشکلات دوران کودکی بر رشد و تحول و آسیب‌شناسی روانی و در سطح خرد، به واکنش‌های افراد به محرک‌های تنش‌زا می‌پردازند و تأثیرات ‌آنها را بر عملکرد عصبی، هورمونی، توجه و تمرکز و واکنش‌های عاطفی، رفتاری و شناختی مورد بررسی قرار ‌می‌دهند.

    به نظر می‌رسد، پژوهش‌ها درباره مقابله به لحاظ تمرکز بر آنچه افراد در مقابله با مشکلات خاص در زندگی واقعی انجام ‌می‌دهند (نیمرخ پاسخ‌های عاطفی، شناختی و رفتاری) و اینکه چگونه این دوره‌ها در طول زمان تحول می‌‌یابند و بر هم افزوده می‌شوند، متمایز است. لوئیس مورفی اولین پژوهشگری که رشد و تحول مقابله را به طور سیستماتیک مطالعه کرد، مقابله را چنین توصیف کرد: روش فرد برای پیشبرد خواست و هدف، به وسیله هر امکانی که در مرحله تحول خود دارد و ساخت طرحواره‌های درونی وی هنگام مواجهه با مشکلات درونی و بیرونی. به نظر ‌می‌رسد شناخت شیوه‌های مقابله برای فهم کامل تأثیرات استرس بر افراد ضروری است. زیرا نه‌تنها نقش فعال فرد را در فرایند تبادلی حل‌و‌فصل تقاضاهایی که مشکلات وارد زندگی او می‌کنند توصیف می‌کند، بلکه این پتانسیل را دارد که نشان دهد چگونه چنین مواجهه‌هایی رشد و تحول را شکل ‌می‌دهند. مقابله دارای یک مفهوم معین نیست بلکه اصطلاحی است که مفاهیم متفاوتی را دربر می‌گیرد و می‌توان آن را با اصطلاح‌های متعددی مانند راهبردها، تدبیرها، پاسخ‌ها، شناخت‌ها یا رفتارها مشخص کرد. 

    کمتر از نیمی از مقاله‌های مرورشده شامل جمله مشخصی برای تعریف مقابله بودند. یی، اسمیت و ویتالینو (2005) مقابله را چنین تعریف کردند: «مقابله شامل سنجه‌های شناختی و رفتاری است که برای تسلط بر، تحمل یا کاهش تقاضاها و تعارض‌های بیرونی و درونی طراحی شده‌ است.» سایر پژوهشگران نیز مقابله را به‌طور ساده به عنوان استراتژی‌هایی که برای کنار آمدن با استرس یا عوامل استرس‌زا استفاده می‌شوند، تعریف کردند. 

    راه‌های مقابله توسط اسکینر ودیگران (2003) به عنوان «طبقه‌بندی پایه‌ای مورد استفاده برای روشن‌سازی نحوه مقابله افراد» مانند حل مسئله یا جست‌وجوی کمک تعریف شده است. این مکانیسم‌ها در مورد افراد متفاوت است و نه‌تنها بر پاسخ مقابله به عنوان عامل استرس‌زای حاد مؤثر است، بلکه سلامت و بهزیستی طولی فرد را نیز تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

    بسیاری از دوگانه معروف لازاروس به نام استراتژی‌های مقابله‌ای مسئله‌محور و هیجان‌محور برای راه‌های مقابله‌ای استفاده کردند. برای مثال واگن و روش (2003) این توصیف از مقابله را در مرور ادبیات موجود ارائه ‌می‌دهند: «برخی استراتژی‌های مقابله‌ای (نظیر مسئله‌محور) با نتایج مثبت مانند سطوح بالاتر حرمت‌خود و تاب‌آوری در ارتباط است، درحالی‌که دیگر استراتژی‌های مقابله‌ای (نظیر انکار) با نتایج منفی نظیر سوء‌مصرف الکل، افسردگی و بزهکاری در ارتباط است.

    لازاروس (1966) در تعریف مقابله می‌گوید : استرس شامل سه مرحله است: مرحله اول ارزیابی اولیه است که مشاهده یک خطر است. مرحله دوم، ارزیابی ثانویه است که جست‌وجوی یک پاسخ در ذهن است و مرحله سوم، به‌کارگیری آن پاسخ یا به عبارتی مقابله مد نظر است. بنابراین لازاروس مقابله را به منزله تلاش‌های شناختی و رفتاری فعال فرد می‌داند که برای اداره کردن خواسته‌های (درونی و بیرونی) طاقت‌فرسای فرد یا خواسته‌هایی که فراتر از منابع فرد ارزیابی می‌شوند، به کار برده می‌شوند. به عبارت دیگر، پاسخ‌های مقابله‌ای کوشش‌هایی هستند که فرد برای بازگرداندن تعادل یا حذف اغتشاش به کار می‌بندد و پیامد آن، حل مسئله، تطبیق با مشکل یا فقدان دستیابی به یک راه‌حل است. از دیدگاه لازاروس که عمده‌ترین نظریه مقابله‌ای را عنوان کرده است، مقابله به جای اینکه صرفاً مترادف با حل مسئله در نظر گرفته شود، بر فرد، محیط و شیوه‌های تعامل آنها در موقعیت‌های تهدیدآمیز استوار است. همچنین وی بر نقش محوری شناخت بر پیامدهای هیجانی اشاره می‌کند و ادراک موقعیت را تابع شیوه ارزیابی فرد می‌داند.

    فرایدنبرگ و لویس بر این باورند که هر دو سبک مقابله‌ای مسئله‌محور و هیجان‌محور، سبک‌های سازش‌یافته هستند و به فرایند سازش پذیری فرد با موقعیت تنیدگی‌زا کمک می‌کنند. افزون بر آن، سبک سومی نیز مطح می‌شود که راهبردهای مقابله‌ای سازش‌نایافته را مشخص می‌کند. این سبک مقابله‌ای به معنای شکست فرد در مقابله با تنیدگی‌هاست، فعالیت‌های روزمره را دچار اختلال می‌کند و کاربرد آن موجب وخیم تر شدن شرایط می‌شود. به‌رغم برخی ناهمگنی‌ها، در طول ده سال گذشته پژوهشگران به‌سمت مفهوم‌سازی‌هایی حرکت کرده‌اند که مقابله را به عنوان «تنظیم و مدیریت تحت فشار» در نظر می‌گیرند. کامپس (2001) مقابله را چنین تعریف می‌کند: «تلاش‌های آگاهانه و ارادی برای تنظیم هیجان، شناخت، رفتار، فیزیولوژی و محیط در پاسخ به وقایع یا شرایط استرس‌زا.» در مجموع، این تعاریف ارتباط میان مقابله و کار روی تنظیم فرایندهای روان‌شناختی و فیزیولوژیکی پایه، شامل هیجان، رفتار، توجه، شناخت و همچنین تأثیر تلاش‌های خودتنظیمی را بر دیگر شرکای اجتماعی و محیطی شکل ‌می‌دهند.

    عوامل پیچیده ای مانند عوامل شخصیتی، بازخوردی، شناختی و انتظارهای فرد نیز برفرایند مقابله مؤثرند. افزون بر ارتباط بین رگه‌های اصلی شخصیت مانند نوروزگرایی و برون‌گردی با سبک‌های مختلف مقابله، نتایج پژوهش‌های مروری نیز نشان داده‌اند که دست‌کم 20 درصد از واریانس مقابله براساس رگه‌های شخصیت تبیین می‌شود. ازآنجاکه بخشی از شخصیت نیز حاصل عوامل ژنتیکی است، می‌توان فرض کرد که چنین عواملی به طور غیر‌مستقیم بر مقابله مؤثرند. اما همبستگی بین آن دو، لزوماً یک راهه نیست و تحول شخصیت نیز در خلال زندگی تحت‌تأثیر شیوه‌های مقابله قرار می‌گیرد.

    تیلور (1939) یک تمایز مفهومی نیز بین مقابله درونی‌سازی‌کننده و برون‌سازی‌کننده را پیشنهاد کرده است، مقابله نخست، با هدف درون‌سازی یا تغییر محیط در چهارچوب روان‌بنه‌های فرد انجام می‌شود و در مقابله دوم، تغییر روان‌بنه‌ها به تبع تغییر در محیط رخ می‌دهد. 

     

    برگرفته از :

    دادستان، پ.، حاجی‌زادگان، .م و عسگری، ع. (1387). گسترش یک مقیاس راهبردهای مقابله‌ای در دانشجویان: دو فرم موازی. فصلنامه روان‌شناسان ایرانی، (15)4 ، 233-217.

    Lee-Bagley,D., Jozeph, D, Silva., & Fera, E.(2006). Coping with interpersonal stress: role of big fve traints. Mccrae ,R.R., & Costa,P.T.(1992). The structure of interpersonal traits: wiggins’s circumplex and the fve factor modle. Journal of personality and social psychology, 56,586-595.Journal of personality, 7 ,1141-1146.

    Lazarus RS. (1999). Stress and Emotion: A New Synthesis. New York: Springer.

    Compas, B. E., Conner-Smith, J. K., Saltzman, H., Thomsen, A. H., & Wadsworth, M. E. (2001). Coping with stress during childhood and adolescence: Problems, progress, and potential in theory and research. Psychological Bulletin, 127, 87-127.

    نگاه چندوجهی به مفهوم مقابله 

      تحول و مقابله. در بیست سال گذشته، مفهوم‌سازی‌های مقابله در افراد تقریباً به‌طور انحصاری بر اساس تعاریف برگرفته از بزرگسالان بود که عموماً مقابله را به شکل زیر در نظر می‌گیرند: «تغییر دائم تلاش‌های شناختی و رفتاری برای مدیریت محرک‌های بیرونی یا درونی خاص که تنیدگی‌زا‌ یا فراتر از توان فرد تلقی می‌شوند.» چنین مفهوم‌سازی‌هایی به طور خاص هم‌جهت با فرایند تحولی نیستند؛ چرا که ارتباط نظری مشخصی با دیگر زیرسیستم‌های تحولی مانند شناخت یا زبان ارائه نمی‌دهند. بدون چنین ارتباطاتی، پژوهش‌ها نمی‌توانند مشخص کنند که چگونه فرایند تحولی مؤلفه‌های زیربنایی مقابله را در ترکیب با قابلیت‌های جدید (استعداد) در سنین متوالی شکل می‌دهد. 

      به‌رغم اینکه توافق گسترده‌ای وجود دارد در مورد اینکه تحول تمامی جنبه‌هایی را که افراد برای مقابله با استرس‌ها به کار می‌گیرند، تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، اما بررسی و مطالعه برنامه تحولی افراد برای مطالعه دقیق‌تر مفهوم مقابله کار دشواری است این حیطه با چالش‌های بسیاری روبه‌روست و در حال حاضر چارچوب تحولی فراگیری برای مطالعه آن وجود ندارد. مانعی جدی که پژوهش در هر سنی را با مشکل مواجه می‌کند، فراوانی روش‌های مقابله است؛ صدها پاسخ از طریق سنجش‌های کنونی اندازه‌گیری شده‌اند، در نتیجه کار بر روی مقابله با دیگر پژوهش‌هایی که واکنش‌های افراد را نسبت به محرک‌های استرس‌زا می‌آزمایند، به خوبی همبسته و منسجم نشده است.

      جالب‌ترین مسئله در مورد پژوهش‌های تحولی در مورد مقابله، یافته‌هایی است که نشان می‌دهد واکنش‌پذیری استرس و استعداد تنظیمی در بدو تولد تثبیت نشده‌اند. هر دو، تغییرات پلکانی تحولی منظم را نشان ‌می‌دهند و توسط روابط اجتماعی و تجارب کنار آمدن با استرس شکل می‌گیرند. برای مثال، بلوغ سیستم اعصاب مرکزی در طول نوزادی، اجازه بهبود بهنجار در ظرفیت نگهداری سازمان رفتاری و فیزیولوژیک هنگام مواجهه با وقایع تنش‌زا را می‌دهد. تنظیم واکنش‌های رفتاری، توجهی و هیجانی جدول زمانی تحولی مشترکی دارند که به‌ طور کلی نشان می‌دهد که واکنش‌پذیری بالا، با رشد ظرفیت‌های تنظیمی تداخل می‌کند یا آن را کند می‌کند. به علاوه، حتی فرایندهای واکنش‌پذیری و تنظیمی مبتنی بر فیزیولوژی می‌توانند با کیفیت مراقبت و دلبستگی تعدیل یا بدتر شوند. و کارکرد ‌آنها که از طریق انتظارات شناختی و تحولی است نیز تعدیل یا بدتر شوند. 

      خلق‌وخو و مقابله. به‌رغم آنکه نظریه‌پردازان مقابله دیربازی است که به ارتباطات بالقوه میان این دو اشاره داشته‌اند. پژوهش روی ارتباط میان ابعاد خلق‌و‌خو و راه‌های خاص مقابله اندک است، دری‌بری و دیگران (2003) نشان دادند سیستم‌های خلق‌و‌خویی را می‌توان به عنوان مکانیسم‌های مقابله‌ای در نظر گرفت که برخی از ‌آنها  سیستم‌های انگیزشی را تشکیل ‌می‌دهند که در جهت شناسایی و پاسخ به محرک که برای بقای گونه ما ضروری است تکامل یافته‌اند.

      در عمومی‌ترین سطح، خلق‌و‌خو به تفاوت‌های فیزیولوژیک ذاتی در الگوهای پاسخ‌دهی به تحریک محیطی (مانند چیزی تازه، مهار یا افراد دیگر) اشاره دارد. مجموعه‌ای از ابعاد که به طور خاص مرتبط با مقابله هستند، بر واکنش‌پذیری متمرکز هستند که تفاوت‌های فردی در قابلیت برانگیختگی یا میزان محرک لازم برای تولید واکنش‌های مثبت و منفی را توصیف می‌کند. به‌رغم آنکه تمامی افراد با ظرفیت‌ها و انگیزش‌های عمومی گونه خود برای پاسخ به تهدیدهای بدنی و روان‌شناختی متولد می‌شوند، به نظر ‌می‌رسد سیستم بدنی برخی افراد با آستانه تحمل پایین‌تر و دامنه کوچک‌تری از واکنش‌ها کوک شده است. برای مثال، افرادی که زیاد مهار شده‌اند نسبت به مسائل تازه با ترس و کناره‌گیری واکنش نشان ‌می‌دهند و برخی دیگر مستعد واکنش از طریق خشم و ناکامی به عوامل استرس‌زای خفیف (مانند مهار یا تأخیر) هستند. به طور کلی، افراد با واکنش‌پذیری منفی بالا در معرض آسیب در برابر اثرات نابسامان‌کننده استرس قرار دارند.

      مجموعه گسترده دوم ابعاد خلق‌و‌خویی مرتبط با مقابله، به فرآیندهای تنظیمی اشاره دارند و به توصیف مورد زیر می‌پردازد: تفاوت‌های سرشتی در فروکش کردن، که فرد با آن می‌تواند واکنش‌پذیری خود را از طریق تجهیز یا مهار پاسخ‌های عاطفی، رفتاری و توجهی تعدیل کند. افراد با استعداد تنظیمی بیشتر توانایی بهتری برای هدایت توجه و رفتار خود دارند. برای مثال قطع توجه از محرک تنش‌زا به طریقی که برانگیختگی را به سطوح قابل مدیریت بازگرداند. به طور کلی، تنظیم باید ضربه‌گیری در برابر واکنش‌پذیری ارائه دهد تا به افراد اجازه دهد در واکنش‌های خود به استرس سازگارتر و منعطف‌تر عمل کنند. 

      ابعاد دیگر، به خصوص ‌آنها که خلق‌و‌خوی آسان را توصیف می‌کنند، نیز در مقابله ذکر شده‌اند. افرادی که فعال‌تر، اجتماعی‌تر و به لحاظ هیجانی مثبت‌تر هستند، نسبت به اثرات استرس مقاوم‌تر هستند و این تا حدی مربوط به مزایایی است که چنین استعدادهای ذاتی به مقابله می‌بخشند. به علاوه، افراد با انگیزه تسلط بیشتر (یعنی فعال‌تر، حواس‌‌جمع نسبت به پیشامدها و پایدار در برابر چالش‌ها) به احتمال بیشتر حل مسئله و جست‌و‌‌جوی اطلاعات سازنده‌تری نشان ‌می‌دهند.

      به علاوه، ابعاد خلق‌و‌خویی نظیر مردم‌آمیزی یا تکانشگری نیز می‌توانند مقابله را از طریق شکل‌دهی به واکنش‌های دیگران تحت‌تأثیر قرار دهند و در نتیجه برخی افراد را مستعد آسیب در برابر عوامل استرس‌زای اجتماعی نظیر انتقاد یا طرد کنند.

      تنظیم هیجان و مقابله. رابطه نزدیک مقابله و تنظیم بیش از همه در تنظیم هیجانی مشهود است. کاپ (1989) در زمینه تحول تنظیم هیجانی، این مسئله را به بحث می‌گذارد که تنظیم هیجانی اصطلاحی است که برای توصیف فرایندها و ویژگی‌های درگیر در مقابله، همراه با سطوح شدت‌یافته‌ای از هیجان‌های مثبت و منفی به کار می‌رود. چنان که راسمن (1992) اشاره کرده است مدل‌ها برای استرس، مقابله و فرایند تنظیم هیجانی شامل موارد زیر است: ارزیابی اهمیت موقعیت‌های محیطی، تجربه هیجانی همراه، انتخاب برخی اعمال برای تنظیم هیجان مثبت یا منفی شدت‌یافته و شاید تغییر محیط و دریافت بازخوردی در مورد موفقیت تلاش برای تنظیم هیجانی. آیزنبرگ و دیگران (1997) ارتباط نزدیک میان مقابله و تنظیم هیجانی را چنین مطرح می‌کنند که مقابله نه‌تنها به وسیله حضور یا انتظار برانگیختگی هیجانی (که عموماً ناشی از استرس یا خطر است) به کار می‌افتد بلکه شکل بسیاری از سبک‌های مقابله بسیار شبیه به انواع تنظیمی است که در ادبیات تنظیم هیجانی مورد بحث قرار می‌گیرد. در واقع، تمامی استراتژی‌های تنظیم هیجانی را می‌توان روشی از مقابله به حساب آورد و زمانی که به مطالعه کودکان (که ظرفیت‌هایشان برای تغییر محیط محدود است) یا مقابله هیجان‌محور در هر سنی می‌پردازیم، تنظیم هیجانی و مقابله کمابیش یکی می‌شوند.

      البته محوریت هیجان‌ها در مورد مقابله به وسیله نظریه‌های کارکردگرا برجسته می‌شوند. در این نظریه‌ها، هیجان به عنوان نوعی رادار و سیستم پاسخ سریع یا فرایندهایی زیستی که امکان ارزیابی سریع از موقعیت‌ها و آمادگی سریع مشابهی برای عمل و پاسخ‌دهی در جهت حفظ شرایط مساعد و کنار آمدن با شرایط نامساعد را فراهم می‌آورد در نظر گرفته ‌می‌شود. هیجان عاملی جدایی‌ناپذیر از تمامی مراحل فرایند مقابله است، از گوش به زنگی، ردیابی، ارزیابی خطر تا آمادگی عمل و هماهنگ‌سازی پاسخ‌ها در حین مواجهه با موقعیت‌های استرس‌زا. بااینحال مقابله سازگارانه منحصراً وابسته به هیجان‌های مثبت یا تعدیل مداوم پاسخ‌های هیجانی نیست. در واقع، هیجان‌هایی مانند خشم کارکردهای سازگارانه مهمی دارند، مانند آماده کردن شخص برای از میان برداشتن یک مانع و همچنین رساندن این منظور خود به دیگران. مقابله سازگارانه از مزیت دسترسی منعطف به دامنه‌ای از هیجان‌های مثبت و همچنین همکاری مستمر هیجان‌ها با دیگر مؤلفه‌های سیستم پاسخ‌دهی برخوردار است.

      اجتماعی شدن مقابله. پژوهش‌ها در مورد بزرگسالی اغلب مورد این اتهام قرار دارد که مقابله را امری فردی در نظر می‌گیرد، اما پژوهش‌ها در مورد کودکی از آغاز متوجه این مسئله بود که مقابله توسط روابط و بافتار اجتماعی شکل می گیرد. همخوان با این دیدگاه، پژوهش در مورد دلبستگی، حمایت اجتماعی، فرزندپروری، فرایندهای خانواده، روابط همسالان، آموزش و تعاملات فرزند-والد، ارتباطاتی را از یک طرف میان دسترسی‌پذیری حمایت و کیفیت روابط و از طرف دیگر میان واکنش‌پذیری روانی و فیزیولوژیکی استرس، تنظیم و مقابله نشان داده‌اند. به نظر ‌می‌رسد شرکای اجتماعی، به خصوص مراقبان حساس و پاسخده، بخشی اساسی از سیستم واکنش‌پذیری استرس نوزادان باشند که نه‌تنها بر نحوه پاسخ‌دهی ‌آنها اثر می‌گذارد بلکه بر این مسئله مؤثر است که آیا اصلاً موقعیتی را به لحاظ فیزیولوژیکی استرس‌زا دریابند یا خیر. 

      اغراق در مورد اهمیت شرکای اجتماعی به خصوص والدین در مورد مقابله کودکان دشوار است. والدین نقش مهمی در تعیین عوامل استرس‌زای حاد و مزمنی که کودکان در معرضشان قرار می‌گیرند بازی می‌کنند. مشکلات والدین می‌توانند به عوامل استرس‌زایی برای کودکان تبدیل شوند؛ والدین بر رشد منابع مقابله‌ای کودکان مانند خودکارآمدی یا مهارت‌های اجتماعی آنان تأثیر می‌گذارند؛ والدین در مقابله کودکان به واسطه هیجان‌ها و اعمالشان شرکت می‌کنند؛ و به آنها کمک می‌کنند تا از تجارب بد خود بیاموزند که شامل برنامه‌ریزی مقابله‌ای پیش‌گستر برای جلوگیری از اتفاق مجدد تجربه بد است. فرای نتیجه‌گیری کلی در مورد اینکه روابط خوب با مقابله خوب همراه است، یافته‌هایی خاص نشان ‌می‌دهند که والدین می‌توانند بیش از حد حمایتی باشند. برای مثال اگر ‌آنها از کودکان خود که واکنش‌پذیری بالایی دارند به طور کامل در برابر استرس محافظت کنند، مانع از رشد استراتژی‌های مقابله‌ای مؤثر در کودک می‌شوند. 

      به‌رغم آنکه گذرگاه‌های متعددی پیشنهاد شده‌اند، پژوهش‌ها به تازگی شروع به جست‌وجو در مکانیسم‌های دقیقی کرده‌اند که از طریق آن نیروهای اجتماعی مقابله‌ای کودکان را شکل ‌می‌دهند. از موارد بااهمیت، مطالعاتی هستند که روش‌هایی را که به وسیله آنها والدین مقابله را اجتماعی می‌کنند می‌سنجند، روش‌هایی که یا آشکار هستند نظیر سرمشق‌دهی، آموزش و مربیگری یا پنهان نظیر دلداری دادن، تسکین بخشیدن یا کمک کردن. نظریه‌ها و روش‌های وام گرفته از کارهای انجام‌شده در مورد اجتماعی شدن واکنش‌پذیری و ابراز هیجانی کودکان و همچنین خودتنظیمی رفتاری و هیجانی آنان راه‌های تحقیق بر مقابله را غنی می‌سازند. انواع فرزندپروی که رشد مقابله را ارتقا می‌بخشند وابسته به ویژگی‌های خلق‌و‌خویی کودکان هستند و احتمالأ همچنان که کودکان رشد می‌کنند، تغییر می‌یابند.

      مقابله به عنوان مفهومی هماهنگ‌کننده. مقابله در واقع مفهومی کلان‌تر از تنظیم هیجانی است. از یک طرف مقابله تنها به زیرمجموعه‌ای از فرآیندهای خودتنظیمی و فرایندهایی که تنها در موقعیت‌های استرس‌زا اتفاق می افتند اشاره دارد. از طرف دیگر مقابله شامل چیزی بیشتر از تنظیم هیجانی است. افراد هنگام مواجهه با استرس نه‌تنها تلاش می‌کنند با تجربه هیجانی، ابراز آن و واکنش‌های فیزیولوژیکی کنار بیایند، بلکه عکس‌العمل رفتاری، توجه، شناخت و واکنش‌های محیط فیزیکی و اجتماعی را هماهنگ می‌کنند. پژوهشگران ارتباطاتی میان مقابله و موارد زیر برقرار کرده‌اند: خودتنظیمی رفتاری، استقرار توجه، کنترل من و تاب‌آوری و خودتنظیمی به طور کلی‌تر. در مجموع، این اشکال تنظیم را می‌توان زیرسیستم‌های تنظیمی به حساب آورد که با یکدیگر کار می‌کنند تا اعمالی را شکل دهند که به وسیله مقابله توصیف می‌شوند. به نظر ‌می‌رسد، تمرکز پژوهش‌ها در مورد مقابله بر این است که چگونه تمامی این مشخصه‌های عمل به طور همکاری‌کننده یا هم‌ستیزانه با یکدیگر کار می‌کنند. برای مثال چگونه تلاش برای تنظیم رفتار می‌تواند اثری منفی بر واکنش‌های هیجانی تحت استرس داشته باشد.

      مدل‌های دو فرآیندی مقابله. پژوهش‌ها نشان ‌می‌دهند اکثر مدل‌های تنظیم، دو فرایند را مفهوم‌سازی می‌کنند: یکی توصیف مسئله‌ای که تنظیم معطوف به آن است، مانند هیجان یا تکانه، و دیگری توصیف مجموعه‌ای از فرایندهایی که آن را تنظیم می‌کنند. در کار بر روی هیجان، به این مسائل به عنوان هیجان و تنظیم هیجانی اشاره ‌می‌شود؛ در کار بر روی خلق‌و‌خو به عنوان واکنش‌پذیری و سازگاری؛ در کار بر روی نیروی اراده به عنوان سیستم‌های هیجانی داغ و شناختی سرد؛ و در کار بر روی انگیزش به عنوان انگیزش درونی و بیرونی. در این میان فرایندهای خودتنظیمی نقشی سازگارانه دارند، ‌آنها اجازه ‌می‌دهند که اعمال، آگاهانه‌تر و منعطف‌تر باشند و کمتر توسط شرایط محیطی تعیین شوند.  کامپس و دیگران (1999) میان پاسخ‌های استرس غیرارادی و مقابله تمایز قائل می‌شوند، مورد اول واکنش‌های بلافاصله و خودکار به موقعیت‌های استرس‌زا را توصیف می‌کند و مورد دوم به تلاش‌های تنظیمی که از روی اراده و آگاهانه و به طور خاص در پاسخ به استرس داده می‌شود اشاره دارد.

      همانند دیگر حیطه‌های تنظیم، بحثی درباره چگونگی همکاری واکنش‌های استرس و تنظیم وجود دارد. برخی پژوهشگران اظهار می‌دارند که این دو، فرایندهایی موازی هستند. بدین صورت که یک واکنش می‌تواند به عنوان یک واکنش تحت‌تأثیر استرس یا یک پاسخ مقابله‌ای توصیف شود. برخی این دو فرایند را زنجیره‌ای در نظر می‌گیرند و تنظیم را مؤخر بر واکنش‌پذیری و تعدیل‌کننده آن می‌دانند. برخی دیگر نیز این دو را همزمان در نظر می‌گیرند. اما عموم پژوهشگران معتقدند این دو یکدیگر را به طور متقابل در طول زمان تحت‌تأثیر قرار ‌می‌دهند. برای مثال یک واکنش شدید به استرس، پاسخ‌های مقابله‌ای زیادی را فرامی‌خواند یا برعکس، مقابله کنشگرا به فرد این امکان را می‌دهد که از موقعیت‌های مضمحل‌کننده اجتناب کند. برخی پژوهشگران بیان می‌کنند هرگونه پاسخ، منعکس‌کننده تعادل میان این دو زیرسیستم است. در مورد مقابله، این مسئله بیانگر این معناست که پاسخ‌های غیرارادی تنظیم‌نشده می‌تواند منعکس‌کننده واکنش به استرسی شدید یا سیستم تنظیمیِ ضعیف (ناپخته یا ناتوان) باشد؛ درحالیکه تلاش‌های مقابله‌ای ارادی، منعکس‌کننده پاسخ استرسی ضعیف یا سیستم تنظیم عملی رشدیافته است. اثر استرس بر این زیرسیستم‌های تنظیمی به طور فراگیر مورد توجه تجربی قرار گرفته است. به‌رغم آنکه پاسخی قطعی به‌ دست نیامده اما فرضیه رایجی وجود دارد که بر اساس آن سطوح متوسط استرس می‌تواند منطقه‌ای از سیستم تنظیمی را ارتقا دهد و در خلال آن زیرسیستم‌ها به احتمال بیشتری با یکدیگر همکاری کرده و انسجام بهتری خواهند یافت و در نتیجه ظرفیت‌های تنظیمی به کار بسته شده، مستحکم‌تر خواهند شد و در مقابل، سطوح بالای استرس می‌تواند فرایند‌های تنظیمی را مختل، نابسامان یا مضمحل کند.

      به طور کلی می‌توان گفت بر اساس سازه‌های مربوط به تنظیم، تعاریف متعدد مقابله نقشی آشکار در فرایندهای عاطفی، رفتاری، انگیزشی، توجهی، شناختی و اجتماعی دارند: مقابله بر این مسئله متمرکز است که چگونه این زیرسیستم‌های چندگانه، هنگام کنار آمدن با استرس در کنار یکدیگر کار می‌کنند. مهم‌تر آنکه این پیشرفت‌ها راهی به سوی مفهوم‌سازی‌های تحولی می‌گشاید. برای مثال، مدل‌های دوفرآیندی این موضوع را نشان می‌دهند که مؤلفه‌های اصلی مقابله یعنی واکنش‌های استرس و تنظیم عمل، احتمالأ بنیان‌های خلق‌و‌خویی زیربنایی و برنامه زمانی تحولی متفاوتی دارند. 

      برگرفته از:

      Compas, B. E. (1987). “Coping with stress during childhood and adolescence”. Psychological Bulliten, 101, 393 – 403.

      Eisenberg, N., Fabes, R. A., & Guthrie, I. K. (1997). Coping with stress: the roles of regulation and development. In Handbook of Children’s Coping: Linking Theory and Intervention, ed. SA Wolchik, IN Sandler, pp. 41–70. New York: Plenum

      Frydenberg, E., & Lewis, R. (1993). The Coping Strategies Used by Capable Adolescent, Australian Journal of Guidance and Counseling, 3, (7), 1-9.

      Gonzales, N. A., Tein, J. Y., Sandler, I. N., & Fridman, R. J. (2001). On The Limits of Coping: Interaction between Stress and Coping for Inner City Adolescents, Journal of Adolescent Research, 16(8), 372-395.

      Skinner, E. A., Edge, K., Altman, J., & Sherwood, H. (2003). Searching for the structure of coping: A review and critique of category systems for classifying ways of coping. Psychological Bulletin, 129(2), 216-269.

      Smith, R. E., Leffingwell, T. R., & Ptacek, J. T. (2005). Can people remember how they coped? Factors associated with discordance between same-day and retrospective reports. J. Personal. Soc. Psychol.76:1050–61.

      درباره سرسختی بیشتر بدانید

        تا سال‌های پایانی دهه هفتاد، پژوهش‌های بسیاری نقش رویدادهای تنیدگی‌زای زندگی را به عنوان عامل آشکارساز در بروز بیماری‌های روانی و جسمانی مطرح کرده ‌بودند. بررسی‌های هولمز و راهه در سال 1967 نشان دادند که رویدادهای تنیدگی‌زای زندگی با شروع بیماری رابطه دارند. اما از آنجا که هنوز نقش عوامل تعدیل‌کننده در ارتباط با متغیرها مطرح نشده بود، بررسی‌های انجام‌شده محدود به بررسی رابطۀ بین تنیدگی و بیماری بود. 

        اگرچه برخی از مؤلفان بر‌ این باورند که بین تنیدگی و بروز بیماری یک ارتباط علّی وجود دارد، اما تجربه رویدادهای تنیدگی‌زای مشابه می‌توانند اثرات متفاوتی در افراد مختلف پدید آورند.

        به همین دلیل این باور که متغیرهایی وجود دارند که رابطۀ بین تنیدگی و بیماری را تعدیل می‌کنند، قوت گرفت. برخی از پژوهشگران پایین بودن همبستگی‌های بین رویدادهای زندگی و بیماری را به تأثیر عوامل شخصیتی و اجتماعی نسبت داده‌اند.

         نخستین‌بار کوباسا ویژگی شخصیتی سرسختی را به عنوان متغیر مداخله‌گر در تعدیل ارتباط بین تنیدگی و بیماری مورد بررسی قرار داد. وی این نکته را آشکار کرد افرادی که سطوح بالای تنیدگی را تجربه می‌کنند و بیمار نمی‌شوند، از نظر ویژگی سرسختی متفاوت از افرادی هستند که در شرایط پر‌تنش بیمار می‌شوند. برای مثال، در پژوهشی که کوباسا انجام داد به این نتیجه رسید که سرسختی متغیر واسطه‌ای مثبتی است که نقش مهمی در واکنش به تنیدگی و در مقابله با آن ایفا می‌کند. کوباسا دریافت مدیرانی که سطح بالاتری از سرسختی را دارند، تنیدگی کمتری را تجربه می‌کنند و کمتر بیمار می‌شوند. همچنین این افراد بیشتر درگیر کار می‌شوند و بهتر می‌توانند محیط کاری خود را مهار کنند. افراد سرسخت با تغییر ارزیابی خویش نسبت به شرایط تنیدگی‌زا و با به‌‌کارگیری راهکارهای مناسب در مقابله با مشکلات، تنیدگی کمتری را تجربه می‌کنند.

        پژوهشگران نشان داده‌اند که افراد سرسخت با ارزیابی مثبت‌تر و قابل کنترل‌تر رویدادهای تنیدگی‌زا، بر‌انگیختگی فیزیولوژیکی ناشی از ارزیابی منفی رویدادها را تجربه نمی‌کنند. به عقیده این پژوهشگران انعطاف‌پذیری افراد سرسخت در برابر رویدادهای تنیدگی‌زا متأثر از شیوه‌های مقابله‌ای خاصی است که محصول توحید‌یافتگی مؤلفه‌های سرسختی است. 

        در پژوهش‌های متعددی بر اهمیت نقش ویژگی سرسختی در تعدیل ارتباط بین تنیدگی و بیماری تأکید شده است. 

        تفکری که منجر به گسترش قلمرو پژوهشی در مورد سرسختی شده است، بر این نکته تأکید دارد که موقعیت‌های پر‌تنش بخش جدایی ناپذیری از زندگی هستند، بنابراین اگر کسی بیشتر از‌ آنکه به ‌فکر انکار و اجتناب باشد به رشد و پیشرفت فکر کند، احتیاج به جسارت دارد. سرسختی به‌عنوان مجموعه‌ای از بازخوردها و مهارت‌هایی است که این جسارت را به‌وجود می‌آورد.

         کوباسا سرسختی را متغیر واسطه‌ای مثبتی نامید که در واکنش به تنیدگی و مقابله با آن ایجاد می‌شود. کوباسا دریافت مدیرانی که سطح بالاتری از سرسختی را دارند، تنیدگی کمتری را تجربه می‌کنند، کمتر بیمار می‌شوند، بیشتر درگیر کار می‌شوند و بهتر می‌توانند محیط کاریشان را کنترل کنند. 

        سرسختی از دو طریق از تنیدگی جلوگیری می‌کند: با تغییر دادن ادراک‌های فرد از تنیدگی و با به‌کار‌گیری راهکارهای مؤثر در مقابله با مسئله. افراد سرسخت، افرادی هدف‌گرا هستند که با علاقه و هیجان زندگی می‌کنند و به خودشان به‌عنوان عوامل تعیین‌کننده فعال می‌نگرند که در تغییرات زندگی نقش دارند. در سطوری که در پی میآیند به سه مؤلفه سرسختی اشاره خواهد شد.

         

        تعهد

        تعهد تمایل فرد به درگیر شدن در رویدادهای زندگی روزمره را نشان می‌دهد. افراد متعهد روابط خود با محیط پیرامون خویش را در نظر می‌گیرند. این افراد در برابر رویدادهای تنیدگی‌زا به آسانی تسلیم نمی‌شوند و در روابط خود به‌جای آنکه فعل‌پذیر باشند،  فعالانه عمل می کنند.

         

        مهار

        مهار توانایی فرد در انتخاب موقعیت‌ها را نشان می‌دهد. مهار یعنی فرد عمیقاً تمایل دارد که احساس کند اعمال و رفتار او و اتفاقاتی که برای وی روی می‌دهد نتیجه اعمال ‌خودش است.

         

        مبارزه‌جویی

        مبارزه‌جویی یعنی داشتن این باور که تغییر بهتر از ثبات است. افراد مبارزه‌جو هنگام تغییرات، از خود واکنش نشان می‌دهند و در جهت تغییر دادن خویشتن تلاش می‌کنند. بنابراین به‌جای اینکه موقعیت و ماهیت قبلی خود را حفظ کنند، تحول می‌یابند.

        در 25 سال گذشته سرسختی به‌ عنوان مجموعه‌ای از خصوصیات شخصیتی شناخته شده است که به افراد کمک می‌کند که موقعیت‌های تنیدگی‌زا را از ناراحتی‌های بالقوه به فرصت‌هایی برای عملکرد، رهبری، مدیریت، سلامتی و تحولروانی بهتر تبدیل کنند.

        به عبارت دیگر، افراد سرسخت با ارزیابی مثبت‌تر و قابل کنترل‌تر رویدادهای تنیدگی‌زا، بر‌انگیختگی فیزیولوژیکی ناشی از ارزیابی منفی رویدادها را تجربه نمی‌کنند. به عقیده پژوهشگران انعطاف‌پذیری افراد سرسخت در برابر رویدادهای تنیدگی‌زا متأثر از شیوه‌های مقابله‌ای خاصی است که محصول توحید‌یافتگی مؤلفه‌های سرسختی است.

        به نظر میرسد سرسختی به طور خاص با تنیدگی حرفهای مرتبط است. این نکته براساس بررسی‌های انجام شده در مورد کارکنان در موقعیت سازمانی به دست آمده است. کوباسا  سه ویژگی شخصیتی را در کارکنانی که در خلال تنیدگی حرفه‌ای بیمار نشدند، شناسایی کرد و سپس سرسختی را به منزلۀ منظومهای از ویژگی‌های شخصیتی تعریف کرد که در رویارویی با رویدادهای تنیدگیزای زندگی به عنوان یک منبع مقاومت عمل میکند. این سه عنصر اصلی سازنده سرسختی عبارتند از: توانایی ادراک تغییر به عنوان یک چالش، توانایی حفظ هدفمندی و تعهد عمیق نسبت به مردم و فعالیت‌هایی که در آنها مشارکت دارند و توانایی ادراک حس مهار فرد در مدیریت فعالیت‌ها و رویدادهای زندگی.

         

        برگرفته از:

        Maddi, S. R. (2007). Relevance of Hardiness Assessment and Training to the Military Context. Military psychology, 19 (1), 61-70.